روز عاشورا و آیین عشق ورزی به قلم سرکار خانم مهری کیانوش راد
بزرگنمایی:
روز دهم محرم سال شصت و یک هجری ، برابر با بیست و یک مهرماه سال پنجاه و نه شمسی ، مطابق با سال ششصد و هشتاد میلادی فرا رسیده بود؛ روزی را که تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد.
شنبه بود، دوشنبه ، سه شنبه ...چه فرق می کرد ، ان روز با همه ی روزهای دیگر متفاوت بود.
ان روز ، روز عشق ورزی انسان بود ، عاشقان جان خویش را هدیه می بردند و ملایک معنی اسم الاسما ی آدمیان را می آموختند.
روز عاشورا و آیین
عشق ورزی
مهری کیانوش راد
روز دهم محرم سال شصت و یک هجری ، برابر با بیست و یک مهرماه سال پنجاه و نه شمسی ، مطابق با سال ششصد و هشتاد میلادی فرا رسیده بود؛ روزی را که تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد.
شنبه بود، دوشنبه ، سه شنبه ...
چه فرق می کرد ، ان روز با همه ی روزهای دیگر متفاوت بود.
ان روز ، روز عشق ورزی انسان بود ، عاشقان جان خویش را هدیه می بردند و ملایک معنی اسم الاسما ی آدمیان را می آموختند.
با این که سه روز بود که آب را بر حسین و همراهان او بسته بودند؛ اما عباس و علی اکبر به همراهی دیگر جوانان بنی هاشم با شجاعت خود را به فرات رسانده و با مشک های پر آب به خیمه ها برگشته بودند.
حسین و یارانش با آبی که با گلاب معطر شده بود ، تن خویش را شسته و آماده ی شهادت بودند .
صدای اذان وعده ی دیدار با محبوب بود .
هر روز اذان را ابو ثمامه می گفت و امروز...
انگار صدای رسول خدا بود که خیل به خواب رفته ی یاران عمرسعد را به بیداری می خواند.
عمر سعد وحشت زده برخاست و با خود اندیشید: این پیامبر است که به یاری حسین آمده است.
با او نمی جنگم.
وای از گناهان من، به او چه بگویم؟
اگر از من در باره ی پسرعمویش- مسلم بن عقیل بپرسد...
یادش آمد ، نهم ذی الحجه را، ان روز مسلم ، در کاخ ابن زیاد ، در انتظار شهادت ، از امیر عبیدالله درخواست کرد : وصیت کند و امیر پذیرفت.
او زخمی و درمانده به هر سو نگریست؛ نگاهش به او افتاد و گفت
عمرسعد بین من و تو خویشاوندی وجود دارد، به وصیت من گوش می کنی؟...به گوشه ای رفتند.
مسلم از او خواست ...
و مهم تر از همه به حسین(ع) وضعیت مردم کوفه را خبر دهد تا حسین به کوفه نیاید...
عمرسعد به یاد آورد ؛ مهم ترین وصیت مسلم بن عقیل را عمل نکرده است.
وای از جنایتی که کرده بود، به رسول خدا چه پاسخی دهد؟...
به آرامی چشمانش را باز کرد...کم کم ترس از او فاصله گرفت و او دوباره همان عمرسعد شد، باشادی با خود سخن گفت:این علی اکبر،فرزند حسین است.
این جوان چه قدر شبیه به رسول خداست.
آری موذن علی اکبر بود، کسی که صدایش،خلق و خلقتش به گونه ای است که هرکس او را می دید، گویی رسول خدا را دیده است.
زینب احیاگر تشیع، مهری کیانوش راد، صص172،174
- يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۷:۱۴:۱۱
- منبع: صبح ملت نیوز