بزرگنمایی:
چه هیاهوی عجیبی بر پاست
یک چند فریادِ سکوت
که در این طرحِ سیاه
از گُلِ شب آویخته است
بوی خواب را میشنوم
و مرا همهمه ای است اهلِ وجود
حیف که دگر هیچ آب ، واژه بر صورتِ آفتاب نخواهد پاشید
یا دگر هیچ آهی بر لبِ عطرِ بهار نخواهد رقصید
آفتابا خُفت ،
سایه اش از سر ما کم شد و رفت...
شاعر: سید محمد شاهزاده صفوی