بزرگنمایی:
حوالی همین روزها بود.که رویاهامان با شلیک توپهای جنگی تحمیلی بر سرمان آوار شد.میخواستند ایمان را، عشق را، امید را از ما بدزدند.
"تقدیم به همهی شهدا بالاخص برادر شهیدم مهران خلقتی"
حوالی همین روزها بود.که رویاهامان با شلیک توپهای جنگی تحمیلی بر سرمان آوار شد.میخواستند ایمان را، عشق را، امید را از ما بدزدند.
حوالی همین روزها بود که آسمان خوزستان و غرب پر از رفت و آمد خمپاره و موشک و بمب شد و غبار ماتم به دل آبیاش نشست. سقف خانهها فرو ریخت. بچهها بی پدر و مادر شدند. پدر و مادرها بی فرزند و زنان بیهمسر و مردها بیزن و بی فرزند و نو عروسان بیوه. تنها بیسر و سرها بی تن.
راستی به کدامین گناه!
حوالی همین روزها بود که پیران و پسرانِ تازه رسیده که هنوز کرکی پشت لب نداشتند، زنان و دختران و هر کس در هر شغلی دکتر، پرستار، دانشجو، مهندس، نانوا و قصاب، معلم ، کفاش ...چکمههاشان را به پا کردند ، پلاک مسئولیت به گردن آویختند، فانوسقهی همت به کمر قرص کرده و دل به دریای بیکران زدند، برای دفاع از نوامیس در جنگی نا برابر.
آن روز تو هم چکمه پوش شدی. مگر چند بهار دیده بودی! چقدر این لباسها به تنات گشاد بود و تفنگ ات از خودت بزرگتر و کلاهت...!
راستی شناسنامهی دستکاری شدهات را یادت هست! میخواستی یک سال خود را بزرگتر نشان دهی تا کسی مانع رفتن به خط جوانمردیات نشود.
بعد، به جای مدرسه رفتن، خودت را پرت کردی وسط میدان مردانگی. آنجا که نامش شلمچه بود، وسط همان شیار خاکی، بذر مردانگی و شرف کاشتی، با خونت آبیاریاش کردی تا شاید روزی جوانه بزنند.
اما تو از همان راه که رفتی دیگر برنگشتی...
حالا! ما به کدامین راهیم؟!
اگر دل دلیل است آوردهایم
اگر داغ شرط است ما بردهایم
به قلم شهره خلقتی 1/7/98 /دزفول